شاعره ایل بختیاری فریده چراغی

ستاره درخشان وبانوی شعر بختیاری استاد فریده چراغی متخلص به مَمیرا متولد هشتم مهرماه ۱۳۵۳ شهرستان الیگودرز میباشد خانم فریده چراغی در خانواده ای چشم به جهان هستی گشود، که پیوند عمیق و مستحکم دو ایل بزرگ چالَنگ وهَفلَنگ بختیاری را بازگو میکند .چرا؟ چون پدرش از ایل چالنگ باب مئیوند  و مادرش از ایل هفلنگ میباشد تسلط و اشراف کامل ایشان به زبان بختیاری و روان گوئی ایشان زائده دو فرهنگی است که اختلافات چندانی با هم ندارند . فریده چراغی به نوعی ناخواسته در معرض تلاقی و تلفیق دو گویش همگون قرار گرفته و به خوبی توانسته واژه های ناب زبان بختیاری را از میان این دو گویش برگزیند و خود را از لغزشهای زبانی که این روزها در میان شاعران بختیاری مرسوم شده مصون نگه دارد، این بانوی روشنفکر و توانا با نبوغ ادبی خود توانسته قابلیتهای باالقوه شعر بختیاری را در قالب های گوناگون شعری شکوفا کند.بقول زنده یاد سیروس رادمنش بر پیشانیش نوشته شده است آیندۀ درخشانی در انتظار اوست اولین اثر ایشان با نام گل باوینه در سال ۱۳۸۱ چاپ و روانه بازار کتاب شد . دکتر اردشیر صالح پور استاد دانشگاه نیز مقدمه ای بر آن نگاشته که قابل تامل و تفکر است . نام اولین اثر ایشان بدان جهت گل باوینه نام گذاری شد…

کُنارِ غریوم که بَرده ِنصیوُم (درختِ کنار غریبی هستم که سهم من سنگ است)

یه عمره که سی خُم ایگم ایگریوُم (عمریست که برای خودم مرثیه می خوانم و می گریم)

اَیَر باد و بارون بیاهِن به جارُم (اگر باد و باران به فریادم برسند)

اِشَینُم خومه تا غم از دل وُرآرُم (خودم را می تکانم تا غم از دل برانم)

بخون کَوگِ مستُم که بوسم گِلیته (کبکِ مستِ من، بخوان تا گلویت را ببوسم)

که آستاره بختم مِنِ تیگِ ریته (زیرا ستاره ی اقبال همان روی خوب توست)

مُو چی مار تشنه تو چی چشمه سارون (هم چون مار تشنه ام و تو چشمه ساری)

دلُم سُحده زاره بزن نَرمه بارون (دل من کویری سوخته است ای باران آهسته ببار)

کِلورُم به دستِ تو ای بادِ گَردو (من کاهم در دست تو ای باد هر جایی)

گُلُم اَر بیاهه بُهارونه از نُو (اگر گل من بیاید دوباره بهار می شود)

تیام پاله پاله پُرِ اَرس و خینن (چشمانم کاسه کاسه اشک و خونند)

زِ بس چی تَریده به رَهت اینشینن (دلم هم چون راهزن سر راهت می نشیند)

دلُم جُور دینِش سرِ تَش ایبازه (دلم هم چون اسپند روی آتش می رقصد)

یه عمره که دل سی، تو وا تش اسازه (عمریست که دل برای تو با آتش سازش می کند)

بنه سر به شونُم، بُهارُم صداته (سر بر شانه هایم بگذار که بهار من صدای توست)

دل غم نَصیوم همیشه واباته (دل غمین من همیشه همراه توست)

مو هُمدا پوییزُم که شیوِسته لیزُم (من همزاد پاییزم که این چنین کاشانه و روزگارم به هم ریخته است)

بیو تا پَرامِ به پاهات بریزم (بیا تا برگ هایم را فرش راهت کنم)

دِلِ جُل به کولُم که وَسته به دیندات (دل خانه به دوش من که دنبال تو افتاده)

بیو تا بخَوسه به شَولیزِ می هات (بیا تا در خانه ی آرام شب گیسوانت بخوابد)

ندونم کی ای تو؟ مهی یا که افتو؟ (نمی دانم که هستی؟ ماه یا آفتاب؟)

که مُردُم ز دیریت بیو دی تو امشو (که از دوریت می میرم دیگر بیا)

تو نهلی که ئی دل به سردی بمیره (نگذاری که دلم در سرما بمیرد)

بزن جور افتو که برفُم بِچیره (بتاب هم چون آفتاب تا برف من ذوب شود)

سَرِ لِشک زردُم بخون کوگِ رَشته (بر شاخسار زرد من بخوان ای کبک رنگین بال)

ندونی اِی سالا چه ور مُو گُدَشته (نمی دانی این سال ها بر من چه گذشته است)

چه تَحله غریوی شرینُم بیَو دی (غریبی تلخ است شیرین من دیگر بیا)

بُگُ اَر نیاهی به کی وا کُنم ری (بگو اگر نیایی به چه کسی روی کنم)

logo-samandehi